محل تبلیغات شما
هلو هاو آریو 
آیم فاین تنک یو 
( مثل نیکان اینا و تیچرشون)
اوکی
هفته ی قبل که شنبه و یک شنبه تعطیل بود ،۲ و ۳ و ۴ شنبه رو هم من تعطیل کردم برای خودم و نرفتم سازمان
پنج شنبه هم نیکان دوست داشت بره پیش پسرعمه هاش، زنگ زدیم مهناز ، خونه نبود ولی گفت می خواهید من و بچه ها بیاییم خونه ی شما؟ آخه ماشین دست منه و من خونه ی معصوم هستم، گفتیم تشریف بیارید که تشریف آوردند با علیرضا کوچیکه و مهسا ( بچه هاش) و من و مهناز با هم حرف زدیم و اون دوتا با نیکان بازی کردند، هی گفتم شام هی گفت نه آخرش گفت مامانم گفته حتما بیا ، آبگوشت زیاد گذاشتم و نذاشت من به بچه ها شام بدم، اخرش شوهرش زنگ زد( دفتر کارش محل ماست) که من خونه ی مامانتم بیا، مهناز می خواست بره که گفتم پس بذار بچه هات شب بمونند خو‌نه ی ما  و خداروشکر بی هیچ حرفی بدون اینکه از شوهرش احازه بگیره( مثل من نیست که ، من خیلی از حسین می ترسم) بچه ها رو گذاشت و رفت، منم دیگه بعدش شام بچه ها رو کشیدم و گفتم بچه ها زنگ بزنیم امیرحسین هم بیارن که بچه ها گفتن آره اگه بعدا بفهمه قهر می کنه، زنگ زدن یا زدم یادم نیست   امیر،  که مامانش گفت نه امشب باباش شیفته و من باباش شیفت بودنی باید با بچه خونه خودمون باشم، نمیام و نمی خواد بیایید دنبالمون اما امیر بعدا هی به تبلت نیکان واتساپ پیام می داد که تو علیرضا و مهسا رو دعوت کردی منو نگفتی   و خیلی عصبانی بود ، خلاصه اونقدر بچه ها وویس گذاشتن تا بالاخره گفت فردا صبح میام و فردا اومد و جمعه تا پاسی از شب خونه ی ما بودند
از اینکه به بچه ام خوش گذشته بود خیلی خوشحال بودم
جمعه پریروز هم عصر رفتیم پیش مامان خونه ی قدیمی خودش و بعدش مامان و آبجی اینا  رفتن پردیسان و ما با سارا رفتیم خونه ی سارا تا ساعتی که حسین آقامون بیان سراغمون بعد از شام
نگار طفلی هم مامانشون به رحمت خدا رفتند( همکارم) که امروز همراه خانمهای سازمان با ماسک  رفتیم خونه شون و یه روضه خونده شد و برگشتیم اداره( قاچاقی، چون حسین می دونست نمیذاشت برم و می گفت میری حتما کرونا می گیری)  ولی من رفتم البته نه با ماشین سازمان بلکه با ماشین ملی و اونجا که رسیدیم نیکان رو گذاشتم پیش مهدی راننده ی اداره مون و با خانم ها رفتم مجلس و برگشتنی دوباره گرفتمش و با ملی برگشتیم، ملی هم پارسای جان رو نیاورده بود تا راحت بره خونه ی نگار
نیکان هم می گفت که با مهدی تو مینی بوس سازمان وقتی ما خونه ی نگار بودیم خیلی بهش خوش  گذشته، گفتم یعنی چی خوش گذشته، میگه مثلا بهش گفتم شما دنده تون اینقدر درازه اذیت نمیشید( منظورش دنده ی بلند مینی بوس بود) که مهدی خندیده گفت نه من دوس دارم و عادت دارم، شغلمه ویا نیکان دوباره پرسیده شما، ما رو هرسال( به جز امسال کرونایی) می برید اردو ، ما بچه ها تو ماشین زیاد شولوغ می کنیم ناراحت نمیشید که مهدی گفته نه من خودم بچه و شولوغیشون رو خیلی دوس دارم ، تازه تو رو بیشتر که نیکان گفته آهان یعنی من باادبم ؟ گفته اره تو و مامانت خیلی با ادبید بعد گفته یعنی بابام با ادب نیست که مهدی گفته نمی دونم به نظرم هست ولی من که اونو اردو نبردم تا حالا ولی با ادبه که بچه اش هم با ادبه و خلاصه کلی با هم گفته بودن و خندیده بودن که به بچه ام خیلی خوش گذشته بود( بهش سپردم به بابات نگی کجا رفتیم اومدیم) که می گفت مامان چه خوب شد باهاتون اومدم و من. رو نبردی پردیسان خونه ی خاله
کلاس های انلاین زبانش هم همینجور داره پیش میره و از فردا هم مدرسه شون شروع میشه که من اجازه نمیدم بره مدرسه ، همینجور با شاد و واتساپ بخونه ، از پسش برمیاد ، کلاس ها هم اامی نیست که بچه ها برن مدرسه اما یه جورایی نصفه نیمه دایر هست
دیگه فعلا چیزی یادم نمیاد
به قول نیکان و تیچرشون، گودبای، هو ا نایس تایمز یا فکر نکنید بلد نیستم بنویسمHave a nice times خدا کنه درست نوشته باشم
 نه یه چیز دیگه هم هست بنویسم.جوری پاهام ضعف میره و طبیعتا کمرم هم همینطور که احساس می کنم که الان هست که طبیعی زایمان کنم اما اشتباه برداشت نکنید نه باردارم نه تا به حال طبیعی زایمان کردم و نه اصلا هورمون های نه ام به هم ریخته، لامصب این ضعف و بی قراری پاها بدتر از درد هست، برای درد میشه مسکن خورد برای ضعف هیچی
و یه چیز دیگه حبیب و مرضیه و محمد که اتاق بغلیم هستند هم چندروزه نمیان اداره و بدن درد دارند که فکر می کنند کرونا دارند، بعید هم نیست چون روزانه کلی ارباب رجوع دارند و اینا هم دائم نمی تونند ماسک بزنند، خدا کنه که کرونا  نباشه، اناق اینا فقط محمدمهدی امروز اومده بود،حبیب هم اومد و یه کار فورس ماژور   داشت زود انجام داد رفت خونه شون
حالا دوباره بای 

فردای اردوی تهران نیکانم سرماخورده

اردوی یک روزه ی تهران

روزهای نسبتا پاییزی

هم ,بچه ,خونه ,ی ,ها ,رو ,بچه ها ,خونه ی ,و من ,که مهدی ,می گفت

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

تعمیرگاه و فروشگاه موتور سیکلت مرادی می خواهم مسلمان واقعی باشم تفریحات سالم تیم ترجمه نقد کره Barbara's style کتابخانه عمومی حبیب الله امامی نمین mentiowindderg sersiloro یاسی جون دوره آموزش VMWARE VSPHERE 6.5