محل تبلیغات شما
میهن بلاگ مریض شده بود اونم از نوع اعصاب و روان و مثل خودم نیاز به داروهای اعصاب داشت ولی خداروشکر یه کم بهتر شده و امیدوارم بهترتر هم بشه
چندروز پیش خانومی که واحد روبروی واحد ما رو خریدن زنگ واحد ما رو زدن و از من تحقیق کردن که بیان اینجا؟ ، سرو صدا چقدره و این حرفا که منم جوابش رو تا جایی که خبرداشتم دادم بعد بین حرفاش گفتند چقدر این خونه سوسک داره که من گفتک اتفاقا خانوم قبلی وسواس و بسیار تمیز بود ایشون گفتن خب شاید از فاضلاب و ایناست.الان هم خونه رو دارن روش دست میکشن، فکر کنم رنگ و تغییر کابینت و  .شاید بفروشن شاید بیان بشینند.
یادم افتاد اتفاقا چندروزه منهم یکی دوتا سوسک تو خونه دیدم که فکر کردم از اتاق نیکان که پنحره اش توری نداره لابد اومدن و اتاق نیکان رو اون هفته خیلی تمیز کردیم
بعد دوباره پریروز سوسک دیدیم و نیکان هم خیلی می ترسه از سوسک، کل خونه رو، زیر تخت ها، پشت کمدها سوسک کش بی بو زدیم قبلش هم با وایتکس حتی دستشویی رو شستم و وقتی سمپاشی کردیم من و نیکان رو باباش رسوند خونه ی خواهر بیمارم (بعد از خیلی ماه، اصلا یادم نیست کی رفته بودم خونه شون) و خودش هم رفت به باباش اینا سر بزنه یه خورده کارداشتند براشون انجام بده
وقتی برگشتیم خونه اذون مغرب بود و افتادیم به جون خونه و البته من بیشتر ظرف شستم اما نمی شد به بابای نیکان هیچ کمکی نکنم، تا رفتم سر تخت رو بگیرم جابجا کنیم همون اول کار کمرم شد مثل اون وقتی که هیچ کاری  نکرده بودم یعنی آمپول ها رو نزده بودم ، البته قبل از رفتن به خونه خواهرم در واقع کمرم آسیب دید دوباره  ، در جریان همون جابجایی تخت و سمپاشی
بعد دیگه دیدم من که کمرم دوباره داغون داغون شد خودم داوطلبانه رفتم پیش حسین و تو همه ی جابجایی ها کمکش کردم و بعد رفتم تا حسین جاروبرقی نهایی بکشه شام اماده کردم که قول داده بودم ماهی شکم پر درست کنم برای نیکان اما باباش تیلاپیلا خریده بودکه همون رو تو مواد گذاشته بودم و آماده و سوخاری کردم، خیلی هم خوشمزه شده بود 
غذای نیکان رو دادم و کارهای خونه که تموم شد غذای حسین هم کشیدم براش و خودم هم غذا خوردم ولی این کمر دیگه دوباره داغون شده بود، ضمن اینکه خونه خواهرم هم به پسرش گفتم رفت از داروخونه متوکاربامول خرید اورد و خودش برام زد و خوب شدم اما اومدم خونه و دوباره کارهای سنگین برای من و دوباره همون کمردردها برگشت
الان کمربند طبی  می بندم که خوشم نمیاد چون بدتیپ میشم ولی ناچارم، هربار هم دوتا بروفن از نوع Reyfen می خورم یه کم ساکت میشه دردم ولی می دونم چاره دیگه ای ندارم فعلا، گاباپنتین هم نمی خورم چون واقعا هم به اندازه ریفن اثر نداره هم گیجم می کنه و هم منگ میشم
از طرفی چند وقته نیکان دندون هاش درد می کنه و باباش حرات نداشت ببره دندانپزشکی ، چون می گفت بره اونجورجاها حتما کووید۱۹ می گیره ولی از دیروز دیگه لثه اش متورم شده ، 
دیروز عمه شکوفه ی نیکان با همسر و پسرش که همسن نیکان هست اومدن خونه ی ما عصری و هرچی تلفنی و حضوری اصرار کردم برای افطار بمونند قبول نکردن، اومده بودن پرایدمون رو پس بدن چون چندوقت پیش تصادف کرده بودن و ماشین خودشون داغون شده بود و بعدش شوهرش محسن کرونای سخت گرفته بود و خیلی لاغر شده بود بعد از خونه ی ما رفتند براش لباسای جدید بخرن و خلاصه از شب عید که تصادف کرده بودن ماشین ما دست اونا بود، دیروز اوردن و یه کادو هم برای نیکان خریده بودن
رفتند که برای محسن خرید کنند و امیر پسرشون از خدا خواسته موند پیش من و نیکان و سه تایی کلی فوتبال و وسطی و منچ و شمشیربازی و هرچی که فکرش رو بکنید بازی کردیم.بعد حسین که اومد ( رفته بود اونا رو برسونه خونه شون که ماشین خودشون رو بردارن برن خرید)
حسین که اومد شبه حکومت نظامی به پا شد و منم به بچه ها گفتم خودشون اروم بازی کنند من خسته شدم و رفتم شام رو که اماده کرده بودم( عدس پلو با کشمش) به بچه ها دادم 
نیکان هم این چندروز دائم شربت مسکن خورده، شکوفه گفت یه دکتر دیگه بهتون معرفی می کنم که هم کارش خوبه هم قیمتش هم نوبت دهیش منظمه، البته حسین وقتی اونا رو می رسوند خونه شون  خودش رفته بود  کلینیک دندانپزشکی سینا و شرایط نیکان و آبسه ی لثه اش  رو توضیح داده بود و شربت اموکسی سیلین و مترونیدازول  دستور داده بودن که از دیروز شروع کردیم براش
صبح هم زنگ زده بود به دکتری که شکوفه معرفی کرده بود و عصر بچه رو بردیم و نگاه کرد و گفت همین داروهایی که می خوره رو ادامه بده و با عکس OPG  هفته ی بعد بیارید بچه رو
عکسش رو هم گرفتیم اومدیم خونه.
از هفته ی بعد هم دورکاری تمام و بابای نیکان  باید من و  نیکان رو هم ببره اداره  که اونجا بچه داری و بازی کنم.
والا من که اونجا تقریبا  بیکارم، چه فرقی می کنه حالا میرم اداره، ولی برای تنوع هم که شده این دوماه تو خونه موندن بعد از بیست و و دو سه سال خوب بود، دیگه بسه .دلم هم برای اداره و دوستام و همکارام تنگ شده
نمی دونم چقدر نگارشم تو این پست درست بود فعلا برم شام برای خانواده ، بعدا میام ویرایش لازم رو انجام میدم


فردای اردوی تهران نیکانم سرماخورده

اردوی یک روزه ی تهران

روزهای نسبتا پاییزی

هم ,رو ,خونه ,نیکان ,ی ,حسین ,بود و ,نیکان رو ,من و ,خونه ی ,می کنه

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

sami15 برا د ا ( Brada ) niclofoto erblotmacla مهردادایکسچنج زلال تدریس خصوصی ریاضی و فیزیک و شیمی کنکور سراسری- معلم خصوصی ریاضی و فیزیک و شیمی مجله زنان - مجله الکترونیک بانوان و دختران James's page downhatjeobhag