محل تبلیغات شما
دیروز دوباره زنگ زدم مدرسه و با آموزگار بسیار مهربان نیکان صحبت کردم.خیلی از نیکان تعریف کرد از خودش از بامزگی هاش و از بعضی از حرفاش هم درباره ی نیکان مُردم از خنده

درواقع نیکان گفته بود بهشون بگم جاشو عوض کنه بذاره پیش بردیا.بردیا بسیار پسر خواستنی هست و من خودم هم خیلی دوستش دارم.خب من این رو به آقای ذوالقدری گفتم اما دلم نیومد از نکات منفی نیکان نگم و گفتم که البته آقای ذوالقدر هم دلایل مربو ط به بچه های این سن رو می آوردند و می گفتند ایراد نداره.
نیکان ضمنا شب ها پیشم درد دل می کنه و جدیدا میگه من هیچ دوست صمیمی ندارم که به آقای ذوالقدر گفتم که گفتند بیشتر به اون و بقیه ی بچه ها و روابطشون توجه می کنه ببینه  چه جوریه و آقای ذوالقدری یه روش هم یادم داد که نیکان برای خودش دوست پیدا کنه.البته براش عجیب بود که نیکان این حرف رو زده و می گفت نیکان همیشه وسط کلاس جولان میده و خیلی بامزه هم هست مخوصا وقتی از بالای عینکش نگاه می کنه یا می خواد آقا رو گول بزنه و آقای ذوالقدر گفت من خودم گاهی مخصوصا گول می خورم مثلا که بچه احساس موفقیت کنه
همونجور که آقای ذوالقدری  قبلا گفته بودن روزی نیست که تو خونه ی اونا با خانمش و تک فرزندش،دخترش که امسال کنکور داره حرف نیکان نباشه .می گفتند وقتی میرم خونه فوری سراغش رو می گیرند و من باید یه چیز بامزه از نیکان تعریف کنم و بخندند
می گفتند هم نیکان هم بردیا جفتشون هم بچه هایی اند که به لحاظ درسی خیالم راحته و خوبند و هم بچه های خوبی اند در کلاس.
آموزگار ابتدایی بودن به نظرم هم خیلی شیرینه و هم تحمل سرو صداشون تو کلاس اعصاب پولادین می خواد

خلاصه هرکاری کردم نتونستم زیرآب بچه رو بزنم.مدال مادر فداکار رو باید به من داد.

مامان حسام همکلاسی نیکان ظاهرا بارداره و حسام  این رو به نیکان و آزادگان و بردیا یواشکی گفته ،دیروز آقای ذوالقدر که هرچی می گفتم یه سرش رو ربط می دادند به تک فرزند بودن و البته پر بی راه هم نمی گفتن چون خودشون هم تجربه دارن و دخترشون تک فرزنده ،حرفاشون باعث شد فکر کنم و عصری به  نیکان بگم اگه دوست صمیمی نداری پس چرا حسام راز ِ خونه ی خودشون و مامانش رو به تو هم گفته .پس حسام دوست صمیمی توست.

نیکان خیلی حرفای بامزه ای می زنه با من و واقعا جالبه و گاهی حیرت آور و گاهی خنده دار و فان اما من یادم میره از این به بعد منهم همیشه باید مثل آقای دکتر ربولی مهربان کارای بامزه اش رو سریع  تیتر وار بنویسم تو کاغذ  و بعدا بیام اینجا هم بنویسم هم شما یه لبخند رو لبتون میاد هم خاطرات نیکان از یادم نمیره

مثلا الان به شدت منتظره بریم کرج عروسی و بیاد قسمت خانم ها،چون وقتی پیش دبستانی بود و پسرعموی بابای نیکان مرحوم شده بود و رفته بودیم ختم ،اونجا با فادیا جون ِدندون خرگوشی ِ  چشم رنگی آشنا شده بود و با هم کلی حرف زده بودند و بعد از اینکه آخر شب داشتیم میومدیم از خونه ی عموش بیرون(همین که الان عروسی دارن،اون موقع هم نامزد بود) زن عموی نیکان لپ های نیکان رو بوسید ،بلافاصله فادیا جون پاشد اومد دم در و سریع یه بوسه زد به لپ های نیکان و خداحافظی گرمی کرد و نیکان از اون موقع دچار و عاشقش شد  و برای همین الان هم فکر می کنه فادیا نیکان رو یادشه و اصلا توجه نداره شاید کلا فراموشش کرده باشه اما نیکان با احساس ِ من منتظره بیاد کرج و با فادیا جون برقصن. با من که می رقصه هی میگه مامان دستمو بگیر و دور بچرخون مثل اونایی که همدیگه رو دوست دارن و اینو یادم بده

البته خونه ی فادیا جون قم هست .بابای فادیا میشه پسرخاله ی عروس و بابای نیکان میشه پسرعموی عروس.من که راضیم .عروسم خوشگله و خواستنی البته به نظر خواهرشوهرام اصلا هم خوشگل نیست آخه خواهرشوهرام از مامان فادیا و دوتای عمه ی فادیا اصلا خوششون نمیاد.به نظر منم نچسبن ولی خب من به سلیقه ی بچه ام که خیلی هم خوبه احترام میذارم چه کار دارم که بقیه شون تفلونند مهم عشق نیکانه که قشنگه به دور از هر گونه تعصب و از فلانی خوشم نمیاد و بهمانی نچسبه و .



فردای اردوی تهران نیکانم سرماخورده

اردوی یک روزه ی تهران

روزهای نسبتا پاییزی

نیکان ,هم ,رو ,فادیا ,ی ,آقای ,آقای ذوالقدر ,می کنه ,خونه ی ,فادیا جون ,بود و

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مرززیبایی doctchrispoca متنوع pilifilmsnow شهادت سرای فاریاب کرمان reitijelbo مهندسی کشاورزی - باغبانی www.baghbani.ir ستاره سهیل Omron Iran Sheryl's life