محل تبلیغات شما
دنیا   فقط  از بهر نیکان  پای برجا  شد
از بهر نیکان جمله هستی نیز برپا شد


باز هم مثل سالهای قبل نیکان از چندماه پیش انتظار روز تولدش رو می کشید و حتی آرزو می کرد محرم و صفر خیلی زودتر تموم می شد که زودتر براش تولد بگیریم  اما بهش گفته بودم حتی اگه محرم و صفر هم زود تموم بشه باید صبر کنه تا 12 آبان بشه.
بالاخره تصمیم گرفتیم 9 آبان پنج شنبه عصر با حضور عمه ها و خاله ها و زن دایی تولدش رو جشن بگیریم یه چندروزی بود هرروز یه گوشه از خونه رو تمیز می کردم و البته خیلی هم خودم رو اذیت نکردم اما خوب شد
چهارشنبه رفتیم و یه کیک فوتبالی (دربی استقلال و پرسپولیس)سفارش دادیم و یه تم پرسپولیس هم براش گرفتیم که عاشقشه،البته اولش بارسلونایی می خواست که چون از کیکش خوشمون نیومد دیگه تبدیل شد به پرسپولیس

پنج شنبه عصر عمه ها و خاله ها و مامان بزرگ هاش به اضافه ی نوه ها  به اضافه ی خاله ی مامانش(خواهرِ مادرشوهرم) یکی یکی و دوتا دوتا اومدن با چای و میوه پذیرایی شدند و بعد بابای نیکان  هم ساعت یه ربع به پنج با کیک  اومد و طبق قولی که به بچه داده بود نشست و دوتا عکس گرفت و سریع رفت(چون نوبت چکاپ سی تی اسکن با تزریق داشت)

بعدش هم ساندویچی همسایه طبق سفارش همبرگرها رو آورد و توزیع کردیم

این رو هم بگم که جز 5دقیقه برای شمع فوت کردن و  عکس گرفتن ،نیکان با پسرعمه هاش کلا تو اتاق نیکان بودند و  اتاقش رو کن فی کردن و ابدا حاضر نبودن بیان تو مراسم جشن تولدش و همشون می گفتن عه .حالا بعد از مدتی ما اومدیم اینجا پیش نیکان بذار بازی کنیم و نیکان هم که عشق پسرعمه هادیگه اجازه دادم برای خودشون تو اتاق بازی کنند و لذت ببرند

چندوقت پیش ملیحه گفت بود سایت bookado.ir  کتاب در یک نسخه برات چاپ می کنه به هر مناسبتی که دوس داشته باشی و خودش همه چیز به صورت دیفالت داره و منهم رفتم سایتش اما دوس داشتم به جای مطالب سایت ،خاطرات نیکانم رو بنویسم و مدتی بود که همش مشغول تنظیم این کتاب بودم و تونستم با خلاصه کردن ِ حداکثری ،8 سال به اضافه ی خاطرات بارداری رو تو 110 صفحه جا بدم و سفارش به سایت دادم و قبل از تولدش به دستم رسید و انصافا خیلی خوب بود ،البته بگذریم از اینکه نیکان اصلا از کادوش سورپرایز نشد چون ظاهرا قبلا تو اداره  موقع تنظیم کتاب و یا موقع حرف زدن با ملی و مرضی حرفامو  شنیده بود و کتاب رو هم روی صفحه مانیتور دیده بود و روز تولد وقتی من هدیه ام رو آوردم و گفتم به مناسبت اینکه باسواد شدی و دیگه می تونی همه چیز بخونی و خواستم بهش بدم فورا زد تو پَرَم و گفت می دونم کتابه  و کلی ضدحالش باعث خنده ی بقیه شد ،اما من می دونم این یادگاری براش خیلی ارزشمنده و خوشحالم براش چاپ کردم .


راستی دیروز هم رفتم مدرسه ی نیکانم و برای بچه های کلاسشون و دفتر مدرسه  نون خامه ای بردم که آموزگارش گفت اگه فرصت داری صبرکن ده دقیقه تا  زنگ تفریح تموم بشه و بچه ها بیان کلاس و ازشون عکس بگیر که موندم و این کار رو کردم و عصر گذاشتم تو گروه واتساپی کلاسشون
آموزگارشون هم یه مدارنگی سیزده تایی( 1+12) و یک پاک کن داد به عنوان هدیه تولدش.تو دفتر که چند دقیقه بودم آموزگار از بچه ام خیلی تعریف کرد و گفت بسیار باهوشه و مودبه و خب شیطنت های کوچولویی داره که خوبه و بی ادب و بی تربیت نیست و گفت رفیق گرمابه و گلستانش هم محمدعلی آزادگان هست که البته من این رو خودم می دونستم.آموزگارش توصیه کرد روزهای فرد ببریمش کلاس بدمینتون و گفت براش خیلی خوبه و گفت که تو این سن کلاس زبان هم خیلی زوده و وقتی چهارم پنجم شد بره کلاس زبان و البته پیوسته هم بره نه اینکه فقط تابستونها.اومدم اداره و به باباش گفتم که آموزگار اینطوری میگه و اونهم قبول کرد ،حالا اگه نیکان تا ساعت 5عصر تکالیفش رو نوشته و خونده باشه می برمش کلاس بدمینتون چون وقتی بهش گفتم خیلی خیلی خوشحال شد و گفت کاش آقا گفته بود ببریدش کلاس فوتبال
دیروز وقتی رسیدیم خونه خوابید تا ساعت هشت و بعدش به زحمت بیدار شد و تکالیفش رو نمی نوشت و فوتبال بارسا و لوانته رو دید و بعد چون سه تا گل خورده بودن افسرده شد و زد شبکه سه و گیله وا دید که تو این تایم شامش رو بهش دادم و بعد دیگه شروع کرد به انجام تکالیف و حدود ساعت یک شب بود که تموم شد ،بهش گفتم امروز که گذشت اما از فردا تا رسیدیم خونه باید تکالیفت رو انجام بدی وگرنه از کلاس ملاس  و بدمینتون هم خبری نیست.والا


و دیگه اینکه 1398/8/8 خداوند مهربان یه پسر خوشگل و چشم درشت (پارسای پرسپولیسی) به ملی داد .قدمش مبارک باشه ایشالا

یه چیز دیگه که یادم رفت بنویسم این که اموزگارشون و همون چند دقیقه که دفتر مدرسه پیشش بودم گفت حرف زدن پسرتون عین خودتون هست و منهم گفتم درسته همه همین رو میگن و باز میگن بسیار شبیه من هست 
چندروز پیش هم مادرشوهرم به بابای نیکان گفته بودن نیکان جان از همه نظر شده مثل مامانش حتی چال گونه ی چپش حتی حرف زدنش حتی مدل خندیدنش

فردای اردوی تهران نیکانم سرماخورده

اردوی یک روزه ی تهران

روزهای نسبتا پاییزی

رو ,هم ,نیکان ,تو ,خیلی ,یه ,و گفت ,ها و ,به اضافه ,اضافه ی ,و بعد

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

اکیپ ادیتورا Patricia's style olzanlisurp Frank's page پژوهنده گان roilisucon heselbaifor بنیادغدیرداراب راهنمای گام به گام ثبت شرکت Donald's style