محل تبلیغات شما
ممنونم که دیروز برام دعا کردید و آرزوی سلامتی داشتید برام
دیروز بالاخره گفتم برم اینستا و شاد بشم اما یه فکرهای دیگه اومد سراغم ، رفتم یه کم به خودم رسیدم و با نیکان فوتبال بازی کردم و زمان گذشت و بهتر شدم
به خودم رسیدم یعنی اول کرم مای ۱۰۲ زدم و خط چشم کشیدم و رژ۲۴ ساعته ، بعد اعصاب نداشتم همه رو شستم و دوباره این بار کرم منهتن اصلی زدم که دیدم ای وای چه اشتباهی کردم و گرون و اصلش  خریدم ،   اصلا روی پوستم خوب نبود و دوباره همه رو شستم( قبلا منهتن تقلبی ارزون خریده بودم و خیلی به پوستم می ساخت)
دوباره رفتم مای زدم و این بار یه خط چشم آبی نازک کشیدم و رژ ۲۴ ساعته  و یه بلوز بسیار زیبا که اتفاقا خیلی ارزون خریدمش رو پوشیدم و شلوار همرنگش .می دونستم بلوزه خیلی بهم میاد چون چندوقت پیش که شکوفه اومده بود خونه مون خیلی تعریف کرد و وقتی گفتم افتاده بود ته رگالی که هیشکی نگاش نمی کنه و ۳۰ تومن خریدم واقعا تعجب کرد

خلاصه مرتب شدم با نیکان هم بازی کردم و نیکان یکسره می پرسید چرا نمیان؟
بالاخره شیش و ربع اونا آمدند و خیلی خیلی خوش گذشت، علیرغم آرایش ملایمی که داشتم ندا. متوجه شد که حالم بده اما بهش گفتم من عادت دارم ،مهم نیست و بیا خوشحال باشیم و بعد من و نیکان برای ندا حرکات موزون در کردیم ، من با دوتا بچه ها وسطی بازی کردم اونقدری که ندا گفت با بدحالیت اینجوری هستی عالیه و گفتم من با شما انگیزه دارم که شاد باشم و  حالم خوب میشه و اونها تا هشت و نیم بودند و بابای آرمین ، رضا ، اومد سراغشون و با تمام مخالفت های آرمین رفتند.خواهرم بعد از رفتن اونا اومد که یه ماجراهای غمگین برای من وجود داره که شاید پست بعدی نوشتم شاید ننوشتم که مربوط میشه به تفاوت های من و حسین، تفاوت هایی که من رو خیلی  اذیت می کنه و آخر شب با گریه خوابیدم و بنابراین صبح دوباره با سردرد بسیار شدید بیدار شدم و مسکن ها اثری نکردند
بالاخره یک ساعت پیش نیکان گفت مامان دوست دارم موهاتو شونه کنم و آرایشت کنم ، آخه تو خیلی خوشگلی و اصلا معلوم نیست ۴۶ سالت هست و چون خیلی مهربونی انگار ۹ سالته ، بهش گفتم نه مامان جون ، منو مامانم تازه از جیش گرفته و دو نیم ساله هستم و کلی خندیدیم
بعد گفت صورتت رو با آب سرد بشور حتما خوب میشی و دستم رو گرفت برد طرف سینک و منم چندبار صورتم رو با آب سرد شستم و واقعا تاثیر داشت

بعد رفتیم جلو آینه و نیکان موهامو شونه زد و برام کرم مای زد و به کمک خودم آرایشم کرد و بعدش من برای تشکر ازش  باهاش والیبال بازی کردم ، هرچند هنوز حالم کاملا خوب نشده ولی به لطف خدا که نیکانم رو بهم هدیه داد و روشهای حال خوب کننده ی نیکان ، الان بهترم خداروشکر
برای شب هم سیب زمینی گذاشتم آب پز بشه و تخم مرغ هم آب پز کنم  تا شب پوره درست کنم، همش هم که نمیشه برنج یا ماکارونی خورد
زیاده گویی نکنم اما ستاینده ی آنم که نیکان آفرید.پادشاه دل و قلب و حونم" نیکان"

راستبی طاهره مون هم مثل نداجون خیلی از تیپ و لباسم تعریف کرد و باورش نمی شد این بلوز شلوار زیبا جمعا ۶۰ تومن خریدم و هر دوشون گفتند  خوش به حالت اینقدر لاغری ولی من گفتم دوکیلو  تو شکمم اضافه دارم که اونا گفتند چقدر دیوونه ای ، همین که سایزت هنوز ۳۸ هست و موهات سیاهه کلی باید کیف کنی و لذت ببری و خدارو شکر کنی(ببخشید خودستایی می کنم ولی نقل قول هست ، حالا یا دل خوش کنک گفتند یا واقعا همینم)
اینم از این که خیلی از جزئیات دوست داشتنیم رو ننوشتم تا حوصله تون سر نره.ممنون که می خونید و انرژی مثبت برام می فرستید.دوستتون دارم خواهرها و برادرهای مجازی عزیز و نازنینم و باهاتون خیلی راحتم.مرسی که هستید


فردای اردوی تهران نیکانم سرماخورده

اردوی یک روزه ی تهران

روزهای نسبتا پاییزی

، ,خیلی ,رو ,نیکان ,گفتم ,هم ,بازی کردم ,کردم و ,و نیکان ,کرد و ,آب سرد

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Willie's receptions thropsirojob buchsjactanews prostesmobenn چاقی انارساوه کنگره ورزش B I A 2 R A P 9 8 biochlorexta اللهم عجل لولیک الفرج بحق زینب کبری سلام الله علیها