محل تبلیغات شما
عصری نیکان که خوابید و بیدار شد  با تصمیم قبلی سه تایی خوش خوشان  رفتیم براش کفش و دمپایی خریدیم و بعدش هم رفتیم چوب لباسی ایستاده که خیلی دوست داشت خریدیم و برگشتیم ( البته دو ساعت طول کشید رفت و خری و برگشت)  ، بعدش هم یه املت درست کردم برای شام و بعد از شام چای دم کردم
ناگهان یا اینجوری بگم یهویی اضطراب شدید گرفتم ،الان اومدم اتاق نیکان و اینجا دراز کشیدم و گریه می کنم ، نیکان یه لحظه دید اشکم می ریزه که پرسید چی شده و گفتم نمی دونم ، دنبال همبازی برای فوتبالش می گشت که با دیدن اوضاع من از من ناامید شد و رفت سراغ باباش که اون اتاق دراز کشیده تا چای یه کم سرد بشه بره بخوره

دلیل دلشوره ام رو می دونم اما هیچ کاری نمی تونم بکنم حتی نمی تونم یک آیه قرآن قرائت کنم ، خیلی حال بدی دارم ،نگرانم ، غم دارم ، غم عمیق درونی 
خب نیکان به هدفش رسید و صداش میاد که دارن با باباش فوتبال می زنند ، باز خداروشکر
اشتباه برداشت نکنید دلیل غم و اضطرابم حسین نیست، اصلا خبر نداره من اینجا  اشک ریزانم.خدایا مواظب عزیزانم باش، من که جز نگرانی و غصه خوردن و اضطراب کار دیگه ای بلد نیستم.
حتی نمی دونستم اینجا چیزی بنویسم یا نه ، اومدم اینا رو بنویسم شاید کمی سبک بشم و آرامش بگیرم.

فردای اردوی تهران نیکانم سرماخورده

اردوی یک روزه ی تهران

روزهای نسبتا پاییزی

، ,نمی ,نیکان ,یه ,بنویسم ,غم ,بعدش هم ,کنم ، ,خریدیم و ,نمی دونستم ,، غم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Linda's life اطلاعات عمومی ویکی فرشته چت روم گپ تو گپ همسفران نمایندگی کرج کافه دل belnaubooksmit Shawn's blog تولیدی کیف گوهری املاك كریم نژاد شرکت بست